لب این پنجره چندیست به جان آمده ایم
به تماشاگه بی نام و نشان آمده ایم
نامه دادیم که شاید برسد دست اجل
خودمان زودتر از نامه رسان آمده ایم
ذره ای بهره نبردیم از عالم نکند
ما فقط بهر تماشای جهان آمده ایم!
فرصتی پیش نیامد که لبی باز کنیم
از غم لال نمردن به زبان آمده ایم
قدر یک ثانیه شادی نرسیدست به ما
عذر خواهیم اگر دلنگران آمده ایم
جانمان را به لب آورد خزانی که گذشت
لب این پنجره چندیست به جان آمده ایم
شعر از فرامرز عرب عامری
شلّاق موج است این که آمد سهم ساحل شد
آمده ,جان ,چندیست ,پنجره ,لب ,ایم ,جان آمده ,چندیست به ,به جان ,پنجره چندیست ,این پنجره
درباره این سایت