بوسه می خواهم من از آن گونه های روشنش
یا گذارم عصر یک پاییز سر بر دامنش
آنچنان که باد بازی می کند با موی او
فرصتی باشد که من با دکمه ی پیراهنش
گرچه پوشیدست و چون هر غنچه دارد او حجاب
کوچه عاشق می شود از نازو عشوه کردنش
آنقدر دارم به او غیرت که حساسم به باد
بی هوا شاید شود سر مست از عطر تنش
هیچ کس جز او نباشد عامل مرگم ولی
آی مردم نیست هرگز خون من بر گردنش.
شعر از مجتبی اصغری فرزقی (کیان)
شلّاق موج است این که آمد سهم ساحل شد
سر ,های ,گونه ,خواهم ,تنشهیچ ,کس ,آن گونه ,گونه های ,من از ,از آن ,خواهم من
درباره این سایت